شنیدم گفت مشباقر به الیاس
که شصت درصد گران شد نرخ اجناس
بکن آن نرخ قبلی را فراموش
تورم را بگیر اینک به آغوش
تورم آن چنان خردت نماید
که بدبختی زچشمانت درآید
نبینی گوشت دیگر در خیالت
دل سنگ آب میگردد به حالت
اگر خواهد دلت چند قطره روغن
گذر باید کنی از چشم سوزن
برای خودرو، آن پولی که داری
کفافت میدهد بر خر سواری
چنان مسکن به اوج خود رسد باز
که نقشش در خیالت نم کشد باز
زقطع ارز کالای اساسی
نداری حق شرح ناسپاسی
صدافزون گر کنی هوش و نبوغت
محال است سر کنی با این حقوقت
اگر مفتوح گردد بر تو رحمت
خوراکت اشکنه گردد به زحمت
برنج و میوه و کل حبوبات
رود در چرخه علم نجومات
اگر گاهی دو شیش آری به هر تاس
خوری یک وعده نان ودوغ وکالباس
خلاصه آن چنان بختت بگردد
که اسبت در طویله، خر بگردد!
بکن آسودگی از خاطرت پاک
به رویش با غلطگیری بزن لاک
در این آشفتهبازار گرانی
زرنگی گرتوانی زنده مانی
مراقبباش که گر بیمار گردی
ز خرجش از شفا بیزار گردی
اگر خوشدل بر این یارانه هستی
شنو، رک گویمت دیوانه هستی
اگر خوشدل به امید بهاری
بدان با کشت جو، گندم نداری
***
در آخر گفت با طعنه به الیاس
که بختت میدرخشد همچو الماس
ولی الیاس بود آن گونه خاموش
که گویی کر بود یا این که مدهوش
پس از آهی شررزا همچو آذر
جوابش را شنو در بیت آخر:
چنان پوستم دگر زبر و کلفت است
که اشعارت برایم حرف مفت است!
نویسنده : سیدحمیدرضا خوشدل
موضوع مطلب :